کد خبر: ۱۰۶۷۳
۰۸ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۰

ابوالقاسم بابر، حاکم محبوب روزگار دور مشهد

بابر نه‌فقط در تاریخ شهر مشهد، بلکه در تاریخ خراسان و ایران، به‌عنوان شاهزاده‌ای مقتدر و موقعیت‌شناس شناخته می‌شود که حدود یک دهه بر اریکه قدرت تیموری و حکومت هرات تکیه زد.

با مرگ شاهرخ تیموری، کشمکش بر سر جانشینی او آغاز شد و به چهار دهه امنیت نسبی قلمرو شاهرخ خاتمه داد. جدال بر سر تصاحب قدرت، ساعتی پس از مرگ او در شهرری شروع شد و به‌سرعت در همه ارکان و اجزای حاکمیتش گسترش یافت. از میان فرزندان بلافصل او، اُلغ‌بیگ در قید حیات بود و ظاهرا مدعی حکومت، اما رقبای قدرتمندی بر سر راه وی قرار داشتند؛ فرزندان بایسنغرمیرزا، پسر شاهرخ و گوهرشاد بیگم که به‌واسطه حمایت مادربزرگ مقتدر و سیاست‌مدارشان، به‌عنوان مدعیان اصلی وارد میدان شده بودند؛ علاءالدوله، قطب‌الدین محمد و ابوالقاسم بابر، بابر سومین پسر بایسنغر بود.

گفته‌اند که مادر او، «گوهرنسب»، از کنیزکان بایسنغر بوده است. به‌همین‌دلیل هم بود که او در دوران نوجوانی‌اش، نمی‌توانست در برابر دو برادر دیگر که حسب و نسب مادریِ قدرتمندی داشتند، عرض اندام کند و به‌ناچار با مقرری تعیین‌شده شاهرخ برای خود روزگار می‌گذراند و به شادخواری مشغول بود. اما حکایت زندگی بابر که امروز (۲۵‌ربیع‌الثانی) سالروز درگذشت اوست، بعد‌ها با مشهد پیوندی استوار یافت؛ آن‌گونه که بعد از مرگ، وی را در مدرسه شاهرخی مشهد، موسوم به «بالاسر»، جایی نزدیک به روضه منوره دفن کردند.

بابر نه‌فقط در تاریخ شهر مشهد، بلکه در تاریخ خراسان و ایران، به‌عنوان شاهزاده‌ای مقتدر و موقعیت‌شناس شناخته می‌شود که حدود یک دهه بر اریکه قدرت تیموری و حکومت هرات تکیه زد و تا زمان مرگش، هیچ‌کدام از شاهزادگان تیموری یارای تقابل با وی را نداشتند. بابر برای رسیدن به حکومت، برادرش، قطب‌الدین‌محمد، را کُشت و به چشم برادر دیگرش، علاءالدوله، میل کشید.

در این نوشتار قصد داریم هرچند به اختصار، درباره ابوالقاسم بابر و نقش او در تاریخ شهر مشهد مطالبی را ارائه کنیم.

تکاپو برای کسب قدرت

از دوران کودکی و نوجوانی بابر اطلاعات زیادی در دست نیست. احتمالا او نیز مانند دیگر برادرانش به شکار و تفریح اهتمام داشته و به شادخواری مشغول بوده است؛ عادتی که در میان نوادگان تیمور شیوعی عجیب داشت و اسباب مرگ بسیاری از آنها را فراهم کرد؛ نقل است که پدر بابر، یعنی بایسنغرمیرزا، بر اثر افراط در عیش و نوش جان خود را در حدود ۳۵‌سالگی از دست داد. بابر در ابتدای کار و پس از درگذشت جدش، شاهرخ، با سیاستی زیرکانه «امیرهندو»، حاکم منصوب شاهرخ در جرجان، را واداشت که حکومت وی را در مازندران به رسمیت بشناسد.

به‌دنبال این توافق، نبردی سخت میان بابر و برادر بزرگ‌ترش، علاءالدوله که در هرات مستقر بود و داعیه استقلال در برابر عمویش، اُلُغ‌بیگ، را داشت، در گرفت؛ اما دو برادر در جدال میدانی به موفقیتی دست نیافتند و «خبوشان» به‌عنوان مرز میان آنها رسمیت یافت. طولی نکشید که الغ‌بیگ به هرات لشکر کشید تا پایتخت پدرش را از آن خود کند.

در جنگ سرنوشت‌ساز «ترناب» میان او و برادرزاده‌اش، علاءالدوله، اُلُغ‌بیگ ظفر یافت و علاءالدوله به بابر که حکومت مازندران را داشت، پناهنده شد. بابر که میدان را مساعد ترک‌تازی می‌دید، لشکری را از استرآباد به سوی فرارودان فرماندهی کرد و سپاه عمویش، اُلُغ‌بیگ، را در هم شکست. بابر بلافاصله در ذی‌الحجه‌۸۵۲ قمری (بهمن‌ماه ۸۲۷ خورشیدی) به سوی هرات شتافت و شهر را از دست «یارعلی» قراقویونلو بیرون آورد و به خواسته اصلی‌اش رسید. او در ادامه، دستور داد به نامش سکه بزنند و به این ترتیب، کنیززاده‌ای امارت تیموری را به چنگ آورد.


سال‌های اقتدار

در کمتر از یک سال بعد، بابر دومین شانس دوران حکومت خود را به دست آورد؛ الغ‌بیگ به دست پسر دیوانه‌اش، عبداللطیف، به قتل رسید و خود عبداللطیف نیز گرفتار تیغ بی‌دریغ ابوسعید، نواده میرانشاه‌بن‌تیمورلنگ، شد؛ به‌این‌ترتیب، بابر از شمال آسوده شد، اما چشمش به سوی غرب نگران بود. برادرش، قطب‌الدین‌محمد، سودای تسلط بر پایتخت اجدادی را داشت و به همین دلیل، با سپاهی گران از عراق عجم و فارس به سوی هرات لشکر کشید و سپاه بابر را در «جام» سخت شکست داد.

به این ترتیب، ابوالقاسم بابر مجبور شد دوباره به مازندران بازگردد، اما طولی نکشید که قطب‌الدین‌محمد به‌دلیل ناتوانی در مهار سپاهیانش، قافیه را به بابر باخت و در نبردی سخت و سنگین از او شکست خورد. بابر که مانعی بر سر راه نمی‌دید، به سوی هرات حرکت کرد و علاءالدوله که به گمان خودش بر پایتخت مسلط شده بود، ترجیح داد از مقابل بابر بگریزد و به بلخ برود؛ به‌این‌ترتیب، در سال‌۸۵۴ قمری هرات دوباره میزبان حکومت بابر شد.

یک سال بعد، در ۸۵۵ قمری، بابر حمله سنگین قطب‌الدین‌محمد را دفع کرد و در چناران قشون وی را در هم شکست. از تبعات این شکست، یکی اسارت قطب‌الدین‌محمد بود. بابر دستور قتل برادر را داد و پیکر او را در آرامگاه خانوادگی خود در هرات دفن کرد؛ به‌این‌ترتیب، بابر بر قلمرو غربی تیموریان نیز مسلط شد. او که از توطئه علاءالدوله برای پیوستن به قطب‌الدین‌محمد آگاه بود، دستور داد او را کور کنند.

خواندمیر در «حبیب‌السیر» مدعی است که این اقدام به‌گونه‌ای انجام گرفت که چشم علاءالدوله بینایی خود را کاملا از دست ندهد. تردیدی نیست که گوهرشاد بیگم در این اقدام دست داشته است. او در آن زمان ۷۵‌ساله بود و در هرات می‌زیست. بابر از آن پس به توسعه و تثبیت قلمرو خود همت گماشت. او با جهانشاه قراقوینلو پنجه در پنجه شد، اما توفیقی در برابر او نیافت.

درباره ابوالقاسم بابر و روزگار از سر گذشته‌اش در مشهد

سکه نقره ضرب شده در مشهد به اسم ابوالقاسم بابر


روز‌های پایانی عُمر بابر

بابر در سال ۸۶۰ قمری بیمار شد. درباره علت بیماری وی اطلاعی نداریم، اما، چون تصمیم به ترک مسکرات گرفته بود، می‌توان دریافت که گرفتاری بدن او به‌دلیل افراط در عیش‌ونوش بوده است. بابر بعد از آنکه بهبودی نسبی پیدا کرد، به سمت مشهد تاخت و در ۱۴‌ذی‌القعده‌۸۶۰‌قمری (اواخر مهرماه ۸۳۵ خورشیدی) وارد این شهر شد و در عمارت چهارباغ که میراث جدش شاهرخ بود، اقامت گزید.

عبدالرزاق سمرقندی در «مطلع‌السعدین» درباره روزگار حضور بابر در مشهد می‌نویسد: «اهتمام تمام به انتظام احوال رعیت و زراعت ولایت نمود و به یُمن قدم همایون شهر مشهد به غایت معمور و آبادان بود.»

سمرقندی به زیارت مکرر بابر هم اشاره می‌کند و می‌افزاید: «پیوسته ملازمت قبر و بارگاه حضرت سلطان خراسان را می‌کرد» و در همان حال، تصریح می‌کند: «در اکثر ایام به جانور پرانیدن و نشاط شکار میل می‌فرمود و در اکناف و اطراف مشهد مقدس سیر می‌کرد و بعضی روز‌ها که هوا خوش بود به کوه لخشک می‌رفت و از بام تا شام با غلبه و ازدحام در آن زیبا‌مُقام توقف می‌افتاد.» منظور سمرقندی از «کوه لخشک»، احتمالا همان کوهسنگی است.

زین‌الدین‌محمودآصفی که نیم قرن بعد از بابر گذرش به کوهسنگی افتاده است، دراین‌باره در کتاب «بدایع‌الوقایع» می‌نویسد: «قریب به نیمه‌شب بود که به کوه‌سنگین (کوهسنگی) رسیدیم که در یک‌فرسخی مشهد است و آن سِیرگاه مردم آنجاست. در بالای آن کوه میرزا‌بابر، سنگبران را فرموده که خانه‌ای ساخته‌اند و با جوانان آنجا به سِیر می‌آمده. بر بالای آن کوه برآمده درون آن خانه درآمدیم. دیدیم دو کَس در کنج آن خانه ویرانه نشسته‌اند.» با استناد به این روایت، شاید بتوان بابر را بانی نخستین ویلا بر فراز کوهسنگی دانست.

طبق ادعای عبدالرزاق‌سمرقندی در یکی از این تفرج‌ها، ناخن پرنده شکاری محبوب بابر می‌شکند و او از این امر بسیار دل‌شکسته می‌شود، به مشهد بازمی‌گردد و دوباره به شرب مدام روی می‌آورد. بابر در همین وضعیت روزگار می‌گذراند تا اینکه «روز ۲۵ ربیع‌الثانی [۸۶۱ قمری]در چهارباغ مشهد می‌میرد و دارفانی را وداع می‌گوید: «در عین عشرت و کامرانی در چهارباغ مشهد نشسته ساعتی سیر و از راه عیدگاه معاودت فرمود و در مجلس خاص بر سریر سلطنت قرار گرفت و اندک زمانی بعد مزاج همایونی متغیر گشت و در پی آن درگذشت.» پیکر بابر را -همان‌طور که اشاره کردیم- در مدرسه «بالاسر» دفن کردند.


تحلیل یک روایت

چنین به نظر می‌رسد که داستان عبدالرزاق‌سمرقندی درباره چگونگی مرگ بابر، آمیخته‌ای از کذب و صدق باشد. طبق گزارش او، بابر دائم به حرم‌رضوی التفات داشت، اما در همان حال اکثر اوقات را به شادخواری و شکار می‌گذراند! احتمالا وضعیت دماغی وی نیز در این ایام دچار فراز و فرود بوده است؛ زیرا با شکستن ناخن «باز شکاری» ناگاه حالش متغیر شد و دوباره به نوشیدن مسکرات روآورد و این‌بار جان بر سر عیش و نوش گذاشت.

می‌دانیم که در پرونده نوادگان تیمورلنگ، وجود جنون قابل اثبات است؛ میرانشاه، پسر وی، و عبداللطیف، نبیره او، به جنون شهرت داشتند و افعال جنون‌آمیز بسیار از آنها سر می‌زد. این تصور دور از ذهن نیست که شاید خبط دماغ در اواخر عمر بر روان بابر غلبه یافته و او را به ورطه هلاکت انداخته باشد. ضمن اینکه اقامت چندماهه در مشهد، نمی‌تواند ملازم تحقق توسعه عمرانی شهر شود، هرچند در برقراری امنیت و آسایش بی‌تأثیر نیست؛ با‌این‌حال، خواندمیر در «حبیب‌السیر»، بابر را به‌دلیل اخلاق نیکو و خوش‌مشربی‌اش می‌ستاید و او را شاعری لطیف‌گوی معرفی می‌کند.

احتمالا دوران حدودا ده‌ساله حکومت وی، به‌دلیل ثبات و امنیتی که ایجاد کرده، در توسعه عمرانی شهر مشهد و حرم‌رضوی نقش داشته است. می‌دانیم که بابر، مانند مادربزرگش گوهرشاد بیگم، به مشهد علاقه داشت. با مرگ بابر، گویی ستاره بخت گوهرشادبیگم نیز غروب کرد. ابوسعید تیموری به قلمرو بابر تاخت و بعد از تصرف هرات، گوهرشادبیگم را در ۸۱ سالگی به قتل رساند.


* این گزارش سه‌شنبه ۸ آبان‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۳۴۶ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44